با یک روز تأخیر 12 آذر

سلام ...

 

در تقویم دیروز روز جهانی معلولین بود ...

 

معلولینی که شعارشان ما میتوانیم است ...

 

معلولینی که توانسته اند کارهای بزرگی در زندگی خود انجام دهند ...

 

معلولینی که امروز قشری از همین جامعه امروز ماست ..

 

جامعه ای که مسؤولین آن را جامعه ای متمدن مینامند ..

 

نمیخواهم تاریخ کشورمان را زیر سؤال ببرم چون گذشته ما ایرانیان باعث افتخار است ...

 

اما امروز هرکسی بهتر از من جامعه امروز را بهتر میشناسد ...

 

هر سال در کشور ما برای گرامیداشت این روز در سراسر کشور مراسمی برگذار میشود ..

 

اینکه از عده ای توانمند تجلیل شود کار خوبیست

 

اما ... متأسفانه طی این سالها

 

این مراسمها تبدیل شده به شعارهایی که مسؤولین سازمان بهزیستی میدهند ..

 

و هر سال از آمارهایی میگویند که برای اکثر حضار این مراسمها تکراری به نظر میرسد ..

 

نمیخواهم منکر برخی کارهایی که شده است بشوم

 

اما حتماً شما بهتر میدانید این کارها تمام آنچه که باید بشود نیست و نخواهد بود ..

 

دیروز بهزیستی استان قم در مراسمی خواست از برخی تجلیل کند و بیاید و از خودش تعریف کند ..

 

جالب است بدانید مراسمی که دیروز برقرار بود در جایی بود که اصلاً مناسبسازی برای معلولین نبود ..

 

آنهایی که با ویلچر بودند نمیتوانستند به راحتی وارد سالن مراسم شوند

 

یکی از دوستان میگفت: کجای این مرکز مناسبسازی شده چرا ما نمیبینیم؟

 

تازه این دوست ما فرد     عادی جامعه بود ...

 

جالب اینجا بود که مسؤولین دیگر نهادها و معاونین استاندار از پیشرفتهای حاصل شده در قم برای تسهیل خدمات برای معلولین تجلیل میکردند

 

در حالی که اگر صادقانه تحقیق میدانی از معلولین شود به نقاط ضعف خیابانهای قم پی اشاره خواهند کرد ...

 

جالبتر اینجا بود که به عده ای گفته بودند که بیایید مراسم و بعد از مراسم نهار برقرار خواهد بود ..

 

شاید بگویم خیلیها آمده بودند ولی از نهار خبری نبود 

 

به قول یکی از دوستان آنها توانستند تبلیغ خودشان را بکنند ولی ما ساده بودیم ....

 

راستش نمیدانم چه بگویم اما

 

به نظر شما چرا امروز حرفهایی را میشنویم که هضمش برای ما مشکل است؟

 

فقط یک مثال میزنم

 

یکی از معاونین بهزیستی در رادیو قم آمد و گفت: 

 

ما در زمینه کتاب بریل و گویا هیچ مشکلی نداریم تمام امکانات فراهم است

 

ولی من میدانم که چه قدر نابینایان و کمبینایان از کل کشور درخواستهایی به مراکز فعال در امر گویا سازی کتب میدهند ولی این مراکز به دلیل کمبود امکانات نمیتوانند نیاز این دوستان را فراهم کنند ..

 

آقای محترم به چه علت وقتی از چیزی که مربوط به حوزه شماست و باید اطلاعات داشته باشی و نداری میآیی غیر واقع میگویی؟

 

حرفهایم بگذار همینجا تمام شود

 

امیدوارم معلولین عزیز با همه کاستیها به تلاشهایشان در جهت متکی به خود ادامه دهند

 

و از همه مردم میخواهند در هر وقت این عزیزان را انسانهای موفقی بدانند ..

 

 

کسی میتواند گناه کند که ......

سلام

 

دنیا صحنه ایست که ما بازیگران آن هستیم

 

بازیگرانی که میتوانیم نقشهای متفاوتی را ایفا کنیم.

 

یکی با نقشش دنیایش را آباد میکند

 

 

و دیگری نیز از دنیا برای آخرتش گام محکمی بر میدارد.

 

ما جزو کدام دسته ایم اولی یا دومی.

 

خدا میداند و بس

 

حدیثی از امام حسین علیه السلام است که در آن

کسی به ایشان گفت: من نمیتوانم گناه نکنم چه کنم

 

این حدیث را با دقت و تفکر بخوانید.

 

آیت الله جوادی آملی در کتاب "حماسه و عرفان" می آورد: مردي خدمت امام حسين(علیه السلام) آمد و گفت: مي خواهم گناه نكنم ولي نمي توانم. موعظه اي كن(تا مانع صدور گناه از من شود). امام(علیه السلام) فرمود: پنج كار را بكن و آن گاه هر چه خواستي گناه كن(وگرنه دست از گناه بكش)؛ جاء رجل إلي الحسين(علیه السلام) وقال: أنا رجلٌ عاصٍ ولا أصبر عن المعصية، فعِظْنى بموعظةٍ فقال(علیه السلام): «إفعل خمسة أشياء واذْنب ما شئت».
1 ـ روزي خدا را نخور و هر چه خواستي گناه كن.
2 ـ از ولايت خدا خارج شو و هر چه خواستي گناه كن.
3 ـ جايي پيدا كن كه خدا تو را نبيند و هر چه خواستي گناه كن.
4 ـ آن گاه كه ملك الموت براي قبض روح تو مي آيد اگر توانايي دفع او را داري و مي تواني از دست وي نجات پيدا كني، هر چه مي خواهي گناه كن.
5 ـ وقتي مأمور جهنم خواست تو را وارد جهنم كند اگر مي تواني داخل نشو و هر چه مي خواهي گناه كن.

ريشه قرآني حديث آن است كه قرآن كريم نيز از همين عامل به عنوان يكي از اهرمهاي تربيتي استفاده كرده است: ﴿قل اعْملوا فسيري الله عملَكم ورسولُه والمؤمنون وستردّون إلي عالم الغيب والشهادة فينبّئكم بما كنتم تعْملون﴾؛ پيامبرا به آنها بگو: هر كار خواستيد، بكنيد ولي توجه داشته باشيد كه در محضر و منظر خدا، رسول خدا و انسانهاي كامل كه مصداق بارز آن ائمهٴاطهار(علیهم السلام) هستند قرار داريد و به زودي به عالم غيب و شهادت برمي گرديد و به شما خبر مي دهد كه چه كارهايي كرديد.


 

منبع شیعه نیوز

 

 

میوه ی بهشتی

سلام ....

...

 

روز 16 آبانماه بود

 

که میخواستم از محل کار به سمت خانه بیایم.

 

که تلفن همراه ما زنگ خورد که فهمیدم مادر است.

 

میگوید:  میخواهیم بریم روستا

 

گفتم: برای چی؟

 

گفت: برای اینکه انارهای باغ را بچینیم چون الآن موقع چیدن انار است.

 

گفت: میآیی؟  گفتم: بله میام گفت: منتظر باش تا بابا بیاد.

 

گفتم: باشه. حدود 15 دقیقه ای منتظر ماندم که پدر آمد

 

و به اتفاق پدر و مادر به روستای مان [خلجآباد]

 

واقع در 30 ک متری قم میباشد.

 

این روستا در بخش سلوچگان میباشد.

 

روستای خیلی سر سبزی نیست اما تا چند سال قبل به خاطر

 

انارش خیلی معروف بوده و هست.

 

اما به خاطر سرمازدگی کمی از مرغوبیت انارش کاسته شده ام اگر نگویید تعریف میکنم, بد نیست.

 

رفتیم و حدود 3 ساعتی که در باغ بودیم توانستیم به اتفاق هم دیگر تعدادی از انارها را از درختان بچینیم.

 

میخواهم بگویم

 

کمک به پدر و مادر خودش یک افتخار است اخواه در هر شرایطی که باشیم.

 

تعدادی از انارها ر ا داخل سبدها گذاشتیم و بعد به خاطر فرصت کمی که بود

 

بقیه اش به فردای آن روز موکول شد.

 

اما نمیدانم چه کسی الآن این متن را میخواند؟  اما ....

 

انار خاصیتهای فراوانی دارد

 

از جمله ....

 

انار ترش طبع  سرد و خشک دارد و انار شیرین تا حدودی معتدل می باشد.

 

 

آب انار چربی های اضافه را آب می کند

 

آب انار برای پیشگیری از سرطان مفید است، سلامت قلب را بهبود می بخشد و حتی می تواند توان جنسی را تقویت کند.

متخصصان تغذیه تاکید کرده اند که آب انار همچنین می تواند چربی های اطراف معده و شکم را در زنان و مردان چاق کاهش دهد.

 

این متخصصان در یک آزمایش یک ماهه ثابت کردند، میزان تشکیل سلول های چربی در اطراف شکم در افرادی که آب انار مصرف می کنند، کاهش می یابد. کسانی که آب انار می نوشند، فشار خونشان پایین می آید و بنابراین خطر بروز حملات قلبی و سکته مغزی و بیماری کلیوی در این اشخاص نیز به میزان قابل توجهی کاهش پیدا می کند. پزشکان معتقدند که آب انار می تواند مقدار اسید چرب موجود در خون موسوم به اسید چرب را کاهش دهد. آزمایشات قبلی که روی انسان و حیوانات انجام گرفته، نشان داده است که مقدار زیادی  از این اسید چرب، ذخیره چربی را در اطراف شکم افزایش می دهد و در نتیجه سبب تشدید احتمال ابتلا به بیماری قلبی و دیابت نوع دوم می شود.

 

 

اما حتماً بهتر از من میدونید

 

روایات زیادی درباره انار وجود دارد.

 

پیامبر خدا (ص):"انار مهتر همه میوه هاست و هر کس یک انار بخورد ،چهل پگاه شیطان خویش را به خشم می آورد .

امام صادق (ع):"میوه صد وبیست گونه است و مهتر همه آنها انار است ."

پیامبر خدا (ص):" هر کس اناری را کامل بخورد ،خداوند قلب او را چهل شب نورانی می دارد .

پیامبر خدا (ص):" انار بخورید زیرا هیچ دانه ای از آن در معده جای نمی گیرد ،مگر این که چهل روز قلب را نورانی می سازد وشیطان را برون می راند .

امام علی (ع):"درهر دانه انار چون درمعده جای می گیرد ،حیاتی برای قلب و فروغی برای نفس است و شیطانی را که وسواس نام دارد چهل شب بیمار می کند .

امام صادق (ع):" چهار چیز ،طبع را اعتدال می بخشد انارسورانی ،خرمای نارس پخته شده ،بنفشه و کاسنی .

امام صادق (ع):"هرکس در هنگام خفتن یک انار بخورد ،تا صبح جانش در امان است .

امام صادق (ع) :"برشما باد انار ؛چرا که هیچ گرسنه ای آن را نمی خورد ،مگر این که وی را بسنده است و هیچ سیری آن را نمی خورد ،مگر این که غذا را بروی گوارا می سازد .

 

همه ما اگر کمی دقت کنیم

 

میفهمیم که دین ما فراگیر است و درباره همه چیز برنامه داده است.

 

فقط کمی اندیشه کافیست تا حقیقت این برنامه دین را دریابیم. 

 

 

 

بعداً نوشت

 

چندتا عکس تهیه شده امیدوارم بتونم به این پست برسانم

 

دعا بفرمایید.

 

 

یار حسین (5) عاشورا فرصت است.

 

سلام

 

عاشورا فرصتیست برای همه

..

همه آنانی که انسانیت را میپسندند.

 

همه آنانی که با شنیدن ندادن یک قطره آب به کودکی 6 ماهه گریه میکنند.

اما ...

باید بگویم این فرصت شور و شعور را از دست ندهیم.

 

میخواهم بگویم

خیلیها میخواهند ما در کشتی نجات سوار نشویم.

 

از bbc تا صدای آمریکا

از رادیو فردا تا شبکه کلمه

بیاییم به سلاح علم مسلح شویم.

در سوره انفال است

برای پیکار با دشمن به سلاحهای جنگی مجهز شوید».

 

جوونهای عزیز, این حرف من کمترین است؛

کمی نسبت به دینمان حساس باشیم.

باید بگم امروز وهابیت در همین شهریست که ممکن است ما در آن زندگی میکنیم.

 

در اتوبوس .... در تاکسی ....

کسانی هستند که اعتقادات ما را نشانه گرفتند.

 

عاشورا و محرم فرصتیست که درباره دینمان

کمی بیشتر فکر کنیم.

 

 

ادامه نوشته

یار حسین باشیم 4, (زخم زبان نزنیم).

سلام

...

یکی از فواید اشک بر امام حسین علیه السلام

این است که:

قلب مان رقت پیدا میکند.

وقتی کسی را ببینی که مشکلی دارد

اگر از دستت کاری بر بیاید

مشکلش را حل میکنی؛

اگر نه, حد اقل یا برایش دعا میکنی یا اینکه با او هم دردی میکنی

و به او زخم زبان هم نمیزنی.

 

در واقعه عاشورا یک داستانی آمده که:

[موقعی که آب به روی حرم اهل بیت بسته شد؛

کسی از سپاه دشمن به امام حسین علیه السلام گفت:

«حسین میبینی این آب مثل موج خروشان در جریان است؟

به خدا قسم از این آب نخواهی خورد».

امام از این حرف ناراحت شده و او را اینچنین نفرین کردند:

«خدایا او را به مرضی گرفتار کن»

نوشته اند بعد از جریان کربلا او به مرض استسقا دچار شد؛

و هرچه آب میخورد عطشش رفع نمیشد اینقدر آب خورد تا شکمش ورم کرد و مرد.

 

خیلی اوقات خودم دیدم

برخی به خاطر اینکه خودشان به منافعی برسند

برای اینکه دیگران را له کنند زخم زبان میزنند...

 

در طول زندگی شخصیم همیشه سعی کردم روابطم با همه آنهایی که میشناسند؛ خوب باشد.

حتي آنهایی که با رفتارشان ما را ناراحت میکنند.

نمیخواهم بگم من آدم خوبی هستم

اما ... دیدم کسی که زخم زبان میزند؛  ضرر کرده

البته باید بفهمد ولی ....

 

 

یار امام باشیم (2)

 

 

 

آمین.

 

 

 

سلام بابای خوبم

سلام,

...

وقتی به سفری میروی

که شاید به هر دلیلی طول بکشد

سعی میکنی با زدن تلفن یا پیامکی

خانواده ات را از اوضاع و احوالت با خبر کنی.

خصوصاً اگر دختر کوچکی داشته باشی

دوست داری از راه دور صدایش را بشنوی؛

و حتي میخواهی از راه دور صورتش را ببوسی.

اما تو میدانی؟

که دخترها خیلی باباییند؟

تو میدانی که دختر کوچکت بیش از تو مشتاق شنیدن و دیدن توست؟

حال تصور کنید

...

دختری بهانه بابا بگیرد

و تو کنارش نباشی.

چه کسی میخواهد او را آرام کند؟

حالا ....

در خرابه شام  هم دختری بهانه بابا میگرفت.

هیچکس, حتي عمه اش زینب نتوانست او را ساکت کند.

تا اینکه یک نامرد برایش سر پدر را آورد.

او با بابایش حرف میزد.

میگفت: باباجان میبینی چقدر شبیه مادرت شده ام؟

میگفت: باباجان عمه جانم زینب, خودش را فدای ما میکند؛

میگفت: باباجان اینجا همه هلهله میکنند ؛

میگفت: باباجان چه کسی جرئت کرده تا رگهای گلویت را ببرد؟

باباجان, چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟

گفت و گفت و گفت

....

دیشب وقتی روضه گوش میکردم؛

با خودم فکر میکردم چرا رقیه 3 ساله روضه اش اینقدر سوزناک است؟

...

حالا ...

ما مانده ایم و هزار دست به آسمان بلند شده ای که این شبها سوی آسمان بالا رفته

و هریک حاجتی را طلب میکنند.

 

در همه حاجات اول این را بگوییم

...

...

اللهم عَجل لولیک الفرج.

 

 

هنر هیئات مذهبی

 

سلام,

از فردا  مساجد و هیئات مذهبی خودشان را برای برقراری عزاداری سالار شهیدان آماده میکنند. 

خوب, حتماً هم در روزها و ماههای گذشته جلساتی بوده است

تا امسال بتوانند رونق مجالس ابا عبد الله را بیشتر کنند. 

اما شاید خوب باشد تا هم مایی که مستمع هستیم

و آنهایی که به نوعی دست اندر کارند

مواردی را رعایت کنیم. 

 

...

...

در ادامه مطلب بخوانید.

 

 

ادامه نوشته

حسین آمد.

 

 سلام

...

 

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد,  

نسیم یک سبد از آیینه در بغل دارد.

...

خوشا به حال نسیمی که با تمام وجود,

دخیل بر الم  و پرچم و کتل دارد.

  ...

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده است,

و هرچه خاطره دارد از آن محل دارد.

...

به یاد چایی شیرینی کربلاییها,

لبم حلاوت اهلي من العسل دارد.

...

چه ساختار قشنگی شکسته است خدا,

درون قالب  6 گوشه یک غزل دارد.

...

بگو چه شد که من این قدر  دوستت دارم,

بگو محبت ما ریشه در ازل دارد.

...

غلامتان به من آموخت در میانه خون,

که رو سیاهی ما نیز راه حل دارد.

...

 

و دوباره بیرق عزای حسین بر افراشته میشود

و باز به یاد او و یارانش بر سر و سینه میزنیم.

کاش امسال شور و شعور با هم آمیخته شود.

آنکسی که در مجالس و هیئات حال خوبی دارد

قدر حالش را بداند.

این روزها روزهایی است که میتوانیم عاقل شویم.

در یکی از بخشهای زیارت خاصه ابا عبد الله آمده:

«حسین جان تو آمدی و جهاد کردی که ما عاقل شویم».

بیرقهای بر افراشتهعزای حسین را با شعورمان زینت دهیم.

 

 

 

پایان  دوستی فیس بوکی

 

سلام,

...

شاید شنیده و دیده باشید

 

کسانی که برای رفع خستگی خود,

یا امیال جنسی

دست به دوستیهایی میزنند

که طبعات سنگینی برای خود و خانواده شان دارد.

 

این اتفاقها ناشی از عواملی میباشد.

...

ورود فضای جامعه به روابط ناصحیح

ورود ماهواره ها به خانه ها

و توجه و دیدن برخی فیلمها که در آن روابط نا صحیح ترویج میشود.

 

مشکلات اقتصادی و نبود فضای مناسب کار برای جوانان

لطفاً به این خبر توجه فرمایید.

..

..

دختر جوان پسر هوسران را به قتل رساند/پايان دوستي فيس بوکي

 

يك دختر درس خوانده و آرام که از سايه خود ميترسيد، يك مرتبه مردی غريبه را از تراس طبقه سوم به پايين پرت ميكند! این سرانجام یک دوستی خاموش اینترنتی است.

به گزارش عرش نیوز؛ من دختری بودم که شب ها رویاهای زیادی می دیدم و صبح آن را زیر خاک مدفون می کردم .... دنیا را خائنی می دیدم که هیچ وقت از من حمایت نمی کرد ، نقشه هایم را می خواند و لو می داد ...

 
امتحاناتم تمام شده بود و من چیزی نداشتم که باهاش ذهنم مشغول باشه و دلتنگیام را فراموش کنم .

 
مامانم  که دید دمق نشستم ، گفت: می خواهی فردا یه مهمونی مفصل بگیرم ؟ جمع مان جمع می شه و خوش می گذره ! حوصله ات هم سر جایش میاد " ناراحت شدم.

 
غرغر کردم که: می گم حوصله ام سر رفته، آن وقت شما می خواهید مهمان بازی کنید؟

 
بابا، از آن یکی اتاق، صدای فریاد مرا که شنید، آمد و گفت: عجب دوره زمانه ای شده ها! توی جوانی، سر ما درد می کرد برای دور هم جمع شدن و خاطره تعریف کردن و بازی های دسته جمعی. معلوم نیست شما جوان ها چتان شده!؟

 
حوصله حرف های تکراری پدر و مادرم را نداشتم؛ از خانه زدم بیرون ؛ نمی فهمیدم چند قدم برداشتم ؛ رسیدم در کافی نت مجید آقا ؛ کافی نت شلوغ بود و همان یک دستگاهی که مجید آقا همیشه برای من نگه می داشت ، منتظر من بود ، طبق معمول تا رسیدم پای کامپوتر نفسش را گرفتم و رفتم توی چت روم تا ببینم کدام یک از بچه ها آن لاین هستند.

 
رضا ، احمد ، حسن و ....زیاد برام مهم نبودند؛ تااینکه همان دوست همیشگیم را که همیشه منتظر آن لاین شدنش بودم ، دیدم ؛ " افشین" !

 
تا صفحه باز آن را دیدم چشمم برق زد ؛ دیگه وقتی با دوستام چت می کردم پیشنهادهای مسخره شان مثل بریم سینما و... باعث سر گرمیم نمی شد .

 
 با اینکه موقع ناهار بود و دایما به مادرم که نگران برگشتن به خونه بود رد تماس می زدم با دوست جنتلمنی که پیدا کرده بودم سرگرم شدم ....هنوز خودش را بعد یک ماه ندیده بودم ولی دوستی هایمان هر روز در باز و بسته شدن صفحاتی در صفحه ای که تمام دلخوشیم شده بود محکم و محکم تر می شد .

 
پسری ظاهرا آرام و مظلوم با چشمهاي قهوه ای و عينك بدون فريم.  اولین بار که عکس او را در صفحه فیس بوکم دیدم برای دیدن مرد رویاهایم سر از پا نمی شناختم ، ولی با خودم گفتم بذار بیش تر بشناسمش .

 
افشین که نام اصلی اش "سیامک " بود خودش را استاد یکی از دانشگاه های معتبر معرفی کرده و می گفت پسری پولدار و صاحب یک مرکز تجاری است .

 
ما بيشتر از درس و كار و زندگي روزمره حرف ميزديم. او هم خيلي صبور بود. كمتر شكايت از چيزي ميكرد يا عصباني ميشد. فقط ميدانم از نيش پشه خيلي عصباني ميشد! از پارتي بازي هم نفرت داشت. ميخواست آدمها را با لياقتشان بشناسند و هر كس در جايگاه خودش باشد. وقتي اينجوري نميشد غصه ميخورد،اما اصلا افسرده نبود. مادرش را خيلي دوست داشت...و به من بسیار ابراز علاقه می کرد ....

 
بالاخره روز بر آورده شدن آرزوهایم فرا رسید سر از پا نمی شناختم محل قرارمان خانه افشین تو ظفر بود ....

 
وقتی آن پسر را دیدم ، جا خوردم  از تعجب داشتم سکته می کردم ؛ پرسیدم شما افشین هستید؟ گفت : آره؛ گفتم اما اصلا شبیه عکستون نیستید ؛ جواب داد آدم ها نباید دل به حرف ها و صورت ها ببندند ، دنیا پر از دروغ ؛ آدم ها با همین دروغ هاشون در کنار هم به قول خودشان زندگی مسالمت آمیز می کنند .

 
یه قطره اشک سمج از گوشه چشمام چکید .... چشمم را از روی نفرت انداختم پایین و نگامو دوختم به سرامیک های کثیف کف اتاق .... چقدر کثیف بودن  ... درست عین دل بعضی از آدما .

 
او با نگاه  هوس بازش به من نزدیک شد و خواست نیت بی شرمانش عملی کنه ؛ با اين كار مخالفت كردم و خواستم با دادو فریاد کمک بگیرم اما او با چاقويي که در دست داشت من را تهديد كرد؛ هيچ‌كس به غيراز ما دو نفر در آن خانه نبود و صداي كمك‌خواهي‌ام به جايي نمي‌رسيد براي همين شروع به گريه و التماس كردم و از او خواستم اندکی صبر کند و قول دادم ........

 
افشین  رفت سمت پنجره های قدی و بزرگ که در انتهای سالن بود ؛ پرده های طلایی - سفید رنگ اونو پوشونده بود ؛پرده ها رو زد کنار ، پنجره را باز کرد و به کارگرا که داشتن کار میکردن نگاه کرد و شروع کرد به سیگار کشیدن ، هر پک سیگارش نفس های من را بیش تر به شماره می انداخت ،من هراسان از زندگیم که قرار بود به دست مردی کلاهبردار پر پر بشه ؛ نمی دانستم چه کار کنم ...

 
ناگهان پنجره باز اتاق توجهم را جلب کرد ، یک دفعه به ذهنم رسید ؛ این دفعه برای اولین بار بخت با من یار شد با سرعت تمام دستهایم را به کمر افشین فشار دادم او هول شده بود ، نتوانست خودش را نجات دهد.

 
با دیدن پیکر خون آلود افشین ،من هم بین همهمه آدم ها گم شدم .

 
بهوش که آمدم ؛ دستبند روزگار را روی دستام حس کردم و نگاهم بی اختیار به پلیسی که کنارم ایستاده بود گره خورد .... حالا نمی دانم بی گناهم یا گنهکار  .....

 
اول فکر کردم یه خواب ولی وقتی قطره اشکی را که روی صورتم سر می خورد حس کردم متوجه شدم نه بیدارم .

 
حالا من موندم پشت پرده سرنوشت و روزگار خاکستری ام که نمی دانم چطور باید سپری کنم  

 

 

...

توضیحات سرهنگ نیکنفس در ادامه مطلب.

 

ادامه نوشته

راه مستقیم است.

سلام,

دقت کرده اید؟

...

...

بعضی نکته هایی که میبینیم جای فکر کردن دارد.

همیشه شنیده ایم که:

أِهدِن الّصراط المستقیم,

.

.

.

معنایش, خدایا ما را به راه راست هدایت کن.

وقتی یک مسیری را طی میکنیم

و میخواهیم به مقصد برسیم

سعی میکنیم آسانترین راه را انتخاب کنیم؛ تا به مقصد برسیم.

وقتی راهی را بلد نباشیم از اهالی آن منطقه آدرسش را میپرسیم.

دقت کرده ایم؟

...

...

زندگی هم همین است. 

گاهی اوقات گامی بر میداریم که شاید نادرست باشد. 

اگر به حرفهایی که اطرافیانمان میگویند, توجه نکنیم

...

...

آن اتفاقی می افتد که نباید بیفتد.

گاهی اوقات بعضی تابلوهای راهنمایی رانندگی

که در اتوبانها نوشته شده:

[سبقت ممنوع]

حال زندگی هم همین است.

...

...

باید کمی  توقف کرد.

باید مستقیم برویم

تا در دنیایی که هستیم از مسیر مشخص شده فراتر نرویم.

...

...

 

از حرف تا عمل.

سلام,

چه قدر به رعایت حق دیگران دقیق هستیم؟

آیا همانقدر که میشنویم؛ و میگوییم؛ به آن عمل میکنیم؟

 

حقوق فردی را رعایت میکنیم؟

حقوق اجتماعی چه طور؟

 

هر فرد نسبت به دیگری چه وظیفه ای بر عهده دارد؟

 

بله, این دغدغه هایی بود که دیروز حین رفتن به تهران ذهنم را مشغول میکرد.

اینکه مسؤولین امروز چه قدر به رعایت این حق معترف هستند؟

در تصمیم گیریهای کلان اقشار مختلف را چگونه خواهند دید؟

 

در گوشه ای از این کشور پهناور که باشی

متوجه برخی ناهماهنگیها خواهی شد.

 

اینکه اداره ای به هر دلیلی نمیتواند به طور صحیح وظایفش را انجام دهد.

 

وقت تلف کردنها در ادارات به امری طبیعی تبدیل شده است.

شعار دوری از بروکراسی اداری را میدهیم ولی حذف برخی کاغذبازیها را در دستور کار نداریم.

 

وقتی به برخی قوانین لازم الاجرا که الآن به فاقد الاجرا تبدیل شده

رجوع کردم؛

متوجه شدم که برخی اقشار از این قوانین سود زیادی نکرده اند.

برعکس آنهایی که توانسته اند این قوانین را دور زده اند.

و امروز به این نتیجه میرسی که اگر به فکر خودت نباشی تو را هم دور میزنند.

 

 

40 روز گذشت.

سلام,

40 روز از درگذشت پدر بزرگ ما گذشت.

پدربزرگی که بودنش باعث جمع شدن فامیل در کنار هم بود.

تا موقعی که میتوانست کارهای شخصیش را خودش انجام دهد با وجود کهولت سن

همه کنارش میآمدند؛ و با او هم کلام میشدند.

از 3.4 سال پیش که کمی مریض شد؛ دیگر کمتر کسی به سراغش میآمد.

شاید بخاطر مریضی, و یا ....

اما ما بخاطر اینکه پدرم و 2 عموی دیگرم از او پرستاری میکردند؛

به او هر چند وقت یک بار سری میزدیم.  

احوالی از او میپرسیدیم. او خوشحال میشد. 

از اینکه دیگر کسی سراغش را نمیگرفت؛ ناراحت بود. 

ما را خیلی دوست داشت.

اما چه بگویم از برخی که بخاطر کهولت سنش به او بی احترامی میکردند.

برخی که این چند روز که همه درگیر مراسم برای او بودند؛

خود را صاحب همه چیز میدانستند.

برخی از پسرها و دخترهای عمه و عمو از یکی از افراد فامیل بسیار ناراحت بودند.

اونها با سعه   صدری که داشتند مانع برخی نزاعها شدند.

 

خب, او رفت خدایش بیامرزد.

ما ماندیم و فرصتی که خدا برای زندگی به ما داده است.

امید است که با عملمان نام نیک از خود به جای بگذاریم.

 

...

 

برای همه رفتگان خود و ما نیز یک حمد بخوانید.  

 

لطفاً کمی بینش سیاسی داشته باشید.

سلام,

در این روزها شاهد اخبار و حوادثی در سطح سیاسی کشورمان بودیم.

این اتفاقات با رویکردها و نظراتی هم همراه بود.

سفر رئیسجمهوری اسلامی ایران, دکتر روحانی

و هیئت همراه, به نیویورک  بازتابهایی را در کشور به همراه داشت.

عده ای خوشحال, از دستآوردهایی که میتواند برای ما داشته باشد.

و عده ای از اینکه مبادا اصل نظام توسط برخی ختشه دار شود ناراحت بودند.

 

 

 

ادامه نوشته

تفکر قدرت.

سلام,

قدرت شما چه قدر است؟

از قدرتتان در چه مواقعی استفاده میکنید؟

آن موقع که میتوانید کسی  را بر سر کاری بگذارید.

یعنی همان انجام دادن کار خیر...

یا آن موقع که از کسی ناراحت باشید,

و بخواهید در زمان قدرتتان از او انتقام بگیرید.

یا اگر به منسبی رسیدید؛ آن را از آن خود ندانید

بلکه آن را از آن صاحب خود بدانید.

کدام جذابتر است؟

بعضی اوقات فکر میکنم, میشود در عین قدرت یا ثروت, کار شایسته ای انجام داد.

اینکه بتوان دست کسی را گرفت و حتي کسی را ببخشیم.

 داستانهای متعددی هست, که با مطالعه آن میشود از قدرت هم عبرت گرفت.

عبرتی که میتواند در سر تا سر زندگی به کار ما بیاید.

 

 

دخترانی که به سوریه رفتند.

سلام,

شنیده شده که تروریستها در سوریه برای تإمین نیاز جنسی خود

فتوایی را مبنی بر جهاد نکاح دریافت کرده اند.

به این خبر در ادامه توجه کنید.

البته شاید این خبر کمی جدید نیست

اما اخبارش را شما حتماً در رسانه ها خوانده و تصاویر عجیب آن را دیده اید

نظرات شما میتواند برای مخاطبین دیگر نیز مفید باشد.

ادامه نوشته

موعظه

سلام,

گاهی اوقات با خودم فکر میکنم چرا در جامعه به اصطلاح مدرن ما

این حرف مطرح شده: جوان امروز ما اهل شنیدن نصیحت نیست.

امروز متإسفانه هرکس در رسانه ملی هم که میآید

مجریها و کلاً برنامه سازان تلوزیون ما مدام تإکید میکنند

که: آقای مهمان یا خانم مهمان\ لطفاً نصیحت نکن.

هر وقت میخواهیم به کسی مشاوره بدهیم مدام میگوییم من اهل نصیحت کردن نیستم.

با خودم فکر میکنم و از خودم میپرسم:

مگر من انسان کاملی هستم؟ من اشتباه نمیکنم؟

یعنی هر چه من انجام میدهم درست است؟ پس درود بر من.

پس یک پا استاد دانشگاه هستم. ولی جدای از این حرفها, باید بگویم:

نمیشود در جامعه برویم و بیاییم ولی نسبت به بعضی چیزها بی تفاوت باشیم.

اینکه ببینیم کسی اشتباهی میکند اگر بتوانیم با حرفی یا عملی جلو اشتباهش را بگیریم.

اگر یک معتادی که تازه رو به مواد آورده است اگر یک خلافکاری که

شاید دست به اولین کار خلافش زده است را ببینیم

اگر صلاحش را بخواهیم باید در حد خودمان با او صحبت کنیم.

البته میدانم این کار خیلی سخت است؛ ولی شدنی که هست.

نمیگویم با تند گویی او را سرزنشش کنیم؛ بلکخ اگر زبانمان نرم است او را موعظه کنیم.

در آخر حرفم با آنهاییست که رواج عدم نصیحتپذیری جوانان را میدهند

به آنها میگویم: قرآن را اگر با دقت خوانده باشید

این مضمون نصیحت در ابتدای برخی سور قرآن آمده است.

«این کتاب هدایت و موعظه ایست برای پرهیزکاران».

 

مدرسه ها وا شده

سلام,

از امروز باز جنب و جوش تازه ای در شهر حاکم میشود.

بچه های قد و نیم قدی که به مدرسه میروند.   

بچه هایی که شاید بعضی از آنها هنگام ورود به مدرسه گریه میکنند.

چون مدرسه برایشان محل جدیدیست.

آنها با دیدن این همه هم سن و سال تعجب میکنند.

من و شما حتماً خاطرات قشنگی از مدرسه داشته و داریم.

وقتی اولین روز پیش دبستانی به مدرسه رفتم؛ گریه شدیدی کردم.

مادر میگوید: این قدر گریه میکردی که نمیشد تو را آرام کرد.

بله,  خاطره اولین روز مدرسه برای هر کسی شیرین و جذاب است.

سال 74 یا 75, اولین سالی بود که به مدرسه رفتم.

معلمی داشتیم؛ که خدایش بیامرزد.

آقای پوربافرانی. ایشون مرد خوش ذوقی بود.

البته یادم هست اگر مطلبی را یاد نمیگرفتیم جریمه های سختی را باید متحمل میشدیم.

یادم هست همیشه میگفتم: خدا کنه امروز آقا نیاد.

اون استرسها برای خودم که مرور میکنم

میفهمم  چه قدر شیرین بود. از اون جهت که ما را مجبور میکرد هر طور که شده از آقا معلممان فقط بیاموزیم.

خاطرات شیرینی از دوران مدرسه دارم ولی مجال اوردن همه آنها نیست.

من برای بچه های امروز این کشور پهناور آرزوی موفقیت میکنم.

از مسؤولین وزارتخانه مهم آموزش و پرورش میخواهم

همان قدر  که میخواهید علم را به بچه های امروز یاد بدهید؛

بچه های امروز را با روشهای نوین با ارزشهای اخلاقی آشنا کنید.

بچه های امروز باید بیاموزند که باید هم دیگر را دوست داشته باشند.

امروز بچه ها باید بیاموزند که به پدر و مادر خود احترام بگذارند.

خلاصه, این شعر که میگه: [مدرسه ها وا شده, با حضور بچه  ها هم همه برپا شده].

امیدوارم رنگ واقعیت به خود بگیرد.

 

ما بدهکاریم.

سلام,

این سلام برسد به آنانی که ما همیشه مدیونشان هستیم
ادامه نوشته

به دنبال آرامش

سلام,

آرامش را از که میخواهیم؟

چه چیزی ما را آرام میکند؟

چه کسی به ما آرامش میدهد؟

چه وقت آرام هستیم؟

زمانی به این فکر میکردم چرا بعضیها آرامند؟

چه طور میشود که شخصی به آرامش دست می یابد؟

زندگی بازی هماهنگیست, که مثل سیلی روان همه را با خود میبرد.

کسی با عملش به پرتگاه میرود, یا کس دیگری با عملش به کمال میرسد.

حال آرامش از آن کیست؟ کسی که ثروت فراوان دارد؛

کسی که با هنرش مشهور میشود؛ و با هنرش پول در میآورد.

یا کسی که هرچه داشته باشد, آنها را از آن خودش ندانسته

بلکه آن را از آن صاحبش میداند.

آری, آرامش در یک چیز معنا میشود. 

إلا بِ ذکر الله طَت,مَئِّن القلوب

کسانی که این را داشته اند به آرامش واقعی رسیده اند.

شاید نشود مثل آیة الله بهجت شد؛ ولی تمرین کنیم که یاد خدا را در همه وقت در دل زنده کنیم.