سلام بابای خوبم
سلام,
...
وقتی به سفری میروی
که شاید به هر دلیلی طول بکشد
سعی میکنی با زدن تلفن یا پیامکی
خانواده ات را از اوضاع و احوالت با خبر کنی.
خصوصاً اگر دختر کوچکی داشته باشی
دوست داری از راه دور صدایش را بشنوی؛
و حتي میخواهی از راه دور صورتش را ببوسی.
اما تو میدانی؟
که دخترها خیلی باباییند؟
تو میدانی که دختر کوچکت بیش از تو مشتاق شنیدن و دیدن توست؟
حال تصور کنید
...
دختری بهانه بابا بگیرد
و تو کنارش نباشی.
چه کسی میخواهد او را آرام کند؟
حالا ....
در خرابه شام هم دختری بهانه بابا میگرفت.
هیچکس, حتي عمه اش زینب نتوانست او را ساکت کند.
تا اینکه یک نامرد برایش سر پدر را آورد.
او با بابایش حرف میزد.
میگفت: باباجان میبینی چقدر شبیه مادرت شده ام؟
میگفت: باباجان عمه جانم زینب, خودش را فدای ما میکند؛
میگفت: باباجان اینجا همه هلهله میکنند ؛
میگفت: باباجان چه کسی جرئت کرده تا رگهای گلویت را ببرد؟
باباجان, چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟
گفت و گفت و گفت
....
دیشب وقتی روضه گوش میکردم؛
با خودم فکر میکردم چرا رقیه 3 ساله روضه اش اینقدر سوزناک است؟
...
حالا ...
ما مانده ایم و هزار دست به آسمان بلند شده ای که این شبها سوی آسمان بالا رفته
و هریک حاجتی را طلب میکنند.
در همه حاجات اول این را بگوییم
...
...
اللهم عَجل لولیک الفرج.