سلام
و این عشق عجب بهانه ای شده برای برخیها!
برخیها که عشق را بهانه ای برای انجام برخی کارها میکنند.
گاهی که به سراغ این آدمها میروی و میپرسی که فلانی چرا فلان عمل ناپسند را انجام میدهی؟
باورش اینست که ای بابا یک شب که هزار شب نمیشه.
و این میشود یک مسئله ی بسیار عمیق که امروز با آن مواجهیم.
فکر کنم دیروز در تقویم غرب روز والنتاین بود. روزی که میگویند روز عشاق است.
به قول یکی از دوستانمان روز عشاق جوجه فنچهاست.
خوب, جایی درباره ی مبنای این روز میخوندم که لپ مطلبش به من گفت:
هیچ مبنای مشخصی برای این روز نیست. یعنی اینکه یک کشیش به نام «والنتاین»
در زمان ساسانی میاد و برخلاف دستور پادشاه که ازدواج را رسماً منع میکند چون معتقد است جنگجو نباید دل به کسی ببندد.
لذا این کشیش میآید و کار دیگری میکند سربازانی که دخترانی را دوست داشتند عقد آنها را جاری میکرد.
بد این طرف به زندان میرود و عاشق دختر زندانبان میشود و بعد هم کشته میشود.
در تاریخ این فرد به نام شهید راه عشق نامیده میشود.
این افسانه است در کتب مسیحیت این و چندین افسانه ی دیگر راهی شده
برای برقراری این روز به نام والنتاین
خوب غرب کاری که میکند اینست که خانواده را قبول ندارد.
پس میآید میگوید دختران و پسران مجرد بیایید یک روز را با هم باشید
اشکالی هم ندارد اصلاً عشق را بدون هیچ مفهومی تجربه کنید. خیلی مناسب است.
اما واقعاً اگر عاقلانه نگاه کنیم
آیا میشود عشق را بدون علاقه ای تجربه کرد؟
آیا اگر قرار باشد عشقی پایدار باشد
نباید یک مبنایی داشته باشد؟
آیا عشقهای امروزی روحیه ها را خراب نکرده است؟
خوب چرا ما سطحینگر شدیم؟ چرا جوونهای امروز ما کورکورانه راهی را میروند که
بعدها صدمه به روحشان میزند ؟
آیا نمیشود عشقهای بزرگ را انتخاب کرد؟ و به آن رسید؟
آیا امروز نمیشود به جای جوگیر شدن در مسائلی که بعدها ممکن است روحمان را دچار آشفتگی کند
به فکر چیزهای بهتری باشیم ؟
اگر بخواهم درباره ی این موضوع حرف بزنم مثنوی 70 من کاغذ میشود.
اما در ادامه اگر دوست داشتید تاریخچه ی روز ایرانی عشق را بخوانید
خودم این را بیشتر پسندیدم امیدوارم مقبول شما نیز باشد.