امان از علم نابلدان

 

سلام

 

امروز میخواهم  بگویم آنچه از عمق وجودم درباره ی یکی از ما ..

 

 

گاهی فکر میکنم چرا برخی که فکر میکنند سوادشان اینقدر بالاست

 

که میتوانند درباره ی هر چیز و هر کس خیلی ریلکس حرف بزنند ؟

 

و ادعایشان این است که من فلان رشته را میخوانم و میتوانم درباره ی تو حرف بزنم

 

و شخصیتت را برایت بگویم که چه طور آدمی هستی .

 

خوب, فکر میکنی که واقعاً با یه آدمشناس طرف هستی اینقدر که مشتاق میشوی حرفهایش را بشنوی

 

و ببینی آنچه میگوید واقعاً در من هست یا نه فقط یک ادعاست ؟

 

گاهی که برخی حرفها را میشنوی میبینی ای بابا فکر کنم هیچکس بهتر از خودم خودم را نمیشناسم .

 

گاهی اینقدر در علم غوطه ور میشویم که دیگر فکر میکنیم هیچکس بهتر از من نیست

 

پس من یک پزشکم یا یک مهندس فلان معدنم یا یک روانشناس متبهرم. 

 

فکر میکنم باید کمی به خود بیاییم و ببینیم آیا علممان واقعیست یا نه آبکیست؟

 

به خودم میگم مثلاً تو که عربی خواندی آیا دیگر باید بگم من از همه بهتر عربی تکلم میکنم و هیچکس بهتر از من نیست

 

البته این به این معنی نیست که اعتماد به نفس را بگذاریم کنار

 

آن بحثش فرق میکند .. اما به هر حال علمی که از آن بعضیها فقط ادعا دارند

 

به درد نمیخورد .. اما انتهای حرف ما ...

 

آقایان و خانمهایی که فقط ادعای نقادی از رسانه ی بهار را دارید

قبلش این را بگویم که در گفتن این مطلب از هیچکس و شخص مدیر رسانه ی بهار نگرفتم .

 

اما متأسفانه برخی چیزها را که میشنوم میبینم که سکوت نکنم بهتر است.

 

کمی در نقدهایتان صادق باشید همه ی ما خطاکاریم

 

و در هر دوره از زندگیمان دچار اشتباهاتی خواسته یا ناخواسته میشویم ..

 

اما فکر نمیکنم حد اقل آنکسی که با خواندن چند پست بتواند بگوید

 

شما دچار دو شخصیتی هستی و فکر میکنم روانشناسی نمیآید به شما بگوید برو

 

چند پست رو بخون و بگو فلانی بیثار است و ......

 

به قول یکی از دوستان با خواندن چند پست نباید قضاوت نا به جا کرد.

 

حرف زیاد است بس است دیگر ....

 

 

 

مدرسه ها وا شده

سلام,

از امروز باز جنب و جوش تازه ای در شهر حاکم میشود.

بچه های قد و نیم قدی که به مدرسه میروند.   

بچه هایی که شاید بعضی از آنها هنگام ورود به مدرسه گریه میکنند.

چون مدرسه برایشان محل جدیدیست.

آنها با دیدن این همه هم سن و سال تعجب میکنند.

من و شما حتماً خاطرات قشنگی از مدرسه داشته و داریم.

وقتی اولین روز پیش دبستانی به مدرسه رفتم؛ گریه شدیدی کردم.

مادر میگوید: این قدر گریه میکردی که نمیشد تو را آرام کرد.

بله,  خاطره اولین روز مدرسه برای هر کسی شیرین و جذاب است.

سال 74 یا 75, اولین سالی بود که به مدرسه رفتم.

معلمی داشتیم؛ که خدایش بیامرزد.

آقای پوربافرانی. ایشون مرد خوش ذوقی بود.

البته یادم هست اگر مطلبی را یاد نمیگرفتیم جریمه های سختی را باید متحمل میشدیم.

یادم هست همیشه میگفتم: خدا کنه امروز آقا نیاد.

اون استرسها برای خودم که مرور میکنم

میفهمم  چه قدر شیرین بود. از اون جهت که ما را مجبور میکرد هر طور که شده از آقا معلممان فقط بیاموزیم.

خاطرات شیرینی از دوران مدرسه دارم ولی مجال اوردن همه آنها نیست.

من برای بچه های امروز این کشور پهناور آرزوی موفقیت میکنم.

از مسؤولین وزارتخانه مهم آموزش و پرورش میخواهم

همان قدر  که میخواهید علم را به بچه های امروز یاد بدهید؛

بچه های امروز را با روشهای نوین با ارزشهای اخلاقی آشنا کنید.

بچه های امروز باید بیاموزند که باید هم دیگر را دوست داشته باشند.

امروز بچه ها باید بیاموزند که به پدر و مادر خود احترام بگذارند.

خلاصه, این شعر که میگه: [مدرسه ها وا شده, با حضور بچه  ها هم همه برپا شده].

امیدوارم رنگ واقعیت به خود بگیرد.